اباذری علیه اباذری
این متن در شماره 26 مجله اندیشه پویا در پرونده ویژه ای درباره یوسف اباذری منتشر شد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1. مقدمه: آدم جدی را باید جدی گرفت
من تصور میکنم نوشتن درباره یوسف اباذری[1] و تأثیر وی بر جامعهشناسی و
جریانهای فکری در ایران، زودهنگام و دشوار است. اباذری این شجاعت را دارد که در
اندیشه، تأکیدات و جهتگیریهای خود بازنگری کند و به همین دلیل امروز شاهد تفاوتهای
زیادی میان تأکیدات او در دو دهه گذشته و امروز هستیم. تغییر از تأکید بر درک
فلسفی از مدرنیته و نقد فرهنگی جامعه ایرانی و ترویج مطالعات فرهنگی تا رسیدن به
جدی گرفتن نسبت اقتصاد و جامعهشناسی، و صراحت داشتن درخصوص ضرورت این کار، به این
معناست که اباذری تغییر میکند و شجاعت آنرا دارد که درباره این تغییر صریح باشد
و حتی به اشتباه در جهتگیری گذشته اذعان کند. در ضمن، شناخت تأثیر او نیازمند
تحلیل انتقادی مجموعه آثار اوست. این کار بدان معناست که باید نوشتههای او را در
بازهای 45 ساله بررسی و تحلیل کرد. اولین مطلبی که من در بانکهای اطلاعاتی موجود
از یوسف اباذری یافتم مقالهای است به قلم اباذری 18 ساله و مسعود همتی با عنوان
«جوانان دانشجو اوقات فراغت خود را چگونه میگذرانند» که در زمستان 1349 و در
شماره 13 نشریه «مکتب مام» منتشر شده و حاصل 100 مصاحبه با جوانان دانشجو درباره
گذران اوقات فراغتشان است. این مقاله را میتوان نقطه آغاز همان علائقی تلقی کرد
که اباذری تا پیش از روی آوردن به تحلیلهایی از جنس اقتصاد سیاسی دنبال میکرده
یا حداقل با همان رویکرد در جامعهشناسی ایران شناخته شده است.
دشواری مواجهه با یوسف اباذری از موضعی دیگر نیز ناشی میشود. عبارت «برای کار علمی کردن باید خشمگین بود و برای فرونشاندن این خشم باید کار علمی کرد» منسوب به پیر بوردیو است. تصور میکنم بوردیو درست گفته که باید خشمگین بود تا بشود کار علمی کرد، و اباذری جزء آن دستهای است که خشمگیناند. لذا جامعهشناسی او جدی است. اباذری از بد حادثه جامعهشناس نشده است، و همواره احساس من این بوده که جامعهشناسی برای او فراتر از ژست آکادمیک، حرفهای برای نان خوردن یا چیزی شبیه اینهاست. جدای از تکنیکهایی که او برای تأثیرگذاری بهکار میگیرد، بخشی از جریانسازی او حاصل این جدیت است.
همه اینها را گفتم تا بگویم داوری درباره یوسف اباذری نیازمند تلاشی زمانبر و متمرکز است، حال آنکه من برای تأمل درباره گفتههای اباذری در مراسم هشتاد سالگی علوم اجتماعی در ایران، کمتر از یک ماه فرصت برای کار نامتمرکز داشتهام. بنابراین احتیاط حکم میکرد فعلاً درباره او و آن سخنرانی ننویسم. اما همچنان که در آخرین شماره مهرنامه در سال 1393 در میزگردی با حضور عباس کاظمی گفتم، چنان نیست که در جامعهشناسی ایران کتابهای خوب نوشته یا ترجمه نشوند، بلکه از آن جهت که اجتماع علمی به کتابهای خوب توجه نمیکند، این کتابها «برساخته» و منشأ تأثیر نمیشوند. بنابراین باید به گفتههای اباذری واکنش نشان داد و کمک کرد تا تعاملی گسترده در اجتماع علمی شکل بگیرد. یوسف اباذری جدی است و باید جدی با سخن و نوشته او مواجه شد. من در اینجا فقط گزارههای سخنرانی یوسف اباذری در هشتادمین سالگرد علوم اجتماعی را به صورت خلاصه بیان کرده و سعی میکنم نشان دهم برخی مصادره به مطلوبها در گفتههای نظری وی وجود دارند، و چگونه اباذری علیه گفتههای خودش عمل میکند.
2. پرسشهایی از گزارههای اباذری
گزارههای آن سخنرانی را میتوان در چند بخش مرتب و خلاصه کرد. من فقط میکوشم تا نشان دهم گزارههایی که اباذری ارائه میکند سرراست و بیمناقشه نیستند. به نظر من تحول بزرگ در تفکر اباذری، گذر کردن از تلاش برای نقد فرهنگی و فلسفی جامعه ایرانی، به جدی گرفتن جامعهشناسی به مثابه علم تجربی در پیوند وثیق با اقتصاد است. اما شیوه مواجهه اباذری با این تحول و تلاش او برای جا انداختن گزارههایش، در تعارض با همان چیزی است که مدعای آنرا دارد. او بوردیووار و خشمگین سخن میگوید، و همه صورتهای پرفورمنس را بهکار میگیرد تا درباره گستره وسیعی از مسائل، گزارههایی ارائه کند. اما در پس این ظاهر، تقلیلگرایی عظیمی نهفته است که به مبانی تحولی که اباذری خود را متعهد به آن میداند پایبند نیست. این تقلیلگرایی در نهایت نوعی توهم توطئه میشود که همه چیز را به واژهای بیزمان و بیمکان – نئولیبرالیسم آنچنان که اباذری بهکار میگیرد – حواله میدهد.
2-1. توصیف وضع جامعهشناسی
گ1. الگوی دورکیمی، هگلی، پارسونزی و کینزی حاکم بر جامعهشناسی جهان و ایران قبل و بعد از انقلاب، با تفکیک دولت، جامعه مدنی و خانواده؛ یا پایبندی به الگوی چهاروجهی سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ، خواهان مداخله دولت در جامعه است. در این الگوها دولت نیازمند این بود که بفهمد در جامعه چه خبر است و درست اینجا بود که به جامعهشناسان مراجعه میکرد.
گ2. جامعهشناسی میخواست به شیوهای تجربی به دولت و مردم جامعه کمک کند و میانجی میان این دو باشد. وجه تجربی جامعهشناسی مهم بود، و بعد از انقلاب این وجه تجربی در سطح نظریهپردازی مغفول شد.
گ3. جریان اقتصاد نئولیبرال در شرایط پرداختن جامعهشناسان به فرهنگ و فلسفه (که اباذری نیز در آن نقش جدی داشته است) تغییراتی اساسی در جامعه و اقتصاد ایرانی ایجاد کرد.
گ4. باور نئولیبرالیسم به نفی جامعه و تأکید بر فرد، به نابودی جامعهشناسی در جهان و حاشیهای شدن آن در ایران انجامیده است.
گ5. آموزش جامعهشناسی به دلیل اولویت دادن به پروژههای کلان دولتی که پس از انجام باید بایگانی شوند، از بین رفته است. ... دولت نیازی به جامعهشناس ندارد. نتایج تحقیقات کلان میلیاردی قرار نیست وارد جامعه شود چون اگر نتیجه این تحقیقات این باشد که دولت باید فلان تصمیم اقتصادی را رها کند، دولتها به هیچوجه حاضر به این کار نیستند. حتی اگر جامعهشناسی بهترین تحقیقات را انجام دهد، هیچ اثری نخواهد داشت چون دولت نمیتواند مداخله کند و نباید بکند.
گ6. مردم دارند به سمت جامعهشناسی میآیند. این شکل از سیاست نئولیبرال چنان تلفاتی در بین مردم داده است که آنها اتفاقاً نیازمند جامعهشناسی هستند. هزاران بیکار، استانهای از کار افتاده، هزاران نفر دچار آنومی، عامل گرایش مردم به جامعهشناسی است.
گزارههای فوق همگی مناقشهبردارند. هگل و کینز و نگاهشان به مداخله دولت در جامعه و اقتصاد را باید به اقتصاددانان و فیلسوفان وانهاد، اما میتوانم روایت اباذری از دورکیم و پارسونز را بررسی کنم. تأثیرپذیری پارسونز از دورکیم جای مناقشه ندارد، ولی به همان اندازه نیز نسبت دادن مطالبه مداخله دولت در اقتصاد به دورکیم و پارسونز – با شدتی که یوسف اباذری بیان میکند - تردیدآمیز است. برای آنکه تفسیر خودم از دورکیم و پارسونز را مبنا قرار نداده باشم، به تفسیر ریمون آرون و گیروشه از آنها رجوع میکنم. آرون درخصوص نسبت دورکیم و دولت مینویسد: «اشتباه سوسیالیستهای اول این بود که فکر میکردند که این عدم تبعیت وظائف اقتصادی از قدرتی اجتماعی، جزء خصایص ذاتی جامعه جدید اس. به عبارت دیگر، آنان با ملاحظه ناتوانی قدرتهای قدرم در انتظام بخشیدن به وظائف اقتصادی به این نتیجه رسیدند که باید وظائف مذکور را به حال خود رها کرد. ... به عقیده دورکیم این اشتباهی بنیادی است. وظائف اقتصادی باید تابع قدرتی باشند و این قدرت باید هم سیاسی باشد و هم اخلاقی. و جامعهشناس، این قدرت سیاسی و اخلاقی لازم برای انتظام حیات اقتصادی را نه در دولت یا در خانواده بل در گروهههای حرفهای کشف میکند. ... گروههای حرفهای ... حیات اقتصادی را تحت انتظام ارزشهای اخلاقی درآورند. دولت برای ایفای این نقش شایستگی ندارد زیرا دولت از افراد زیاد دور است.» (آرون، 1372، ص. 410) «اندیشه دورکیمی ... تلفیقی متکی بر مفهوم وجدان جمعی، از نظریات انسانشناسانه هابس و مفهوم وظیفه در اخلاق کانت است.» (ص. 412) «تعریف دورکیم از دموکراسی متضمن آن است که نظم سیاست، یعنی امر فرماندهی و اقتدار، در مجموعه جامعه، نمودی فرعی بیش نباشد.» (ص. 412)
گی روشه هم درخصوص پارسونز مینویسد «اگر بخواهیم ایدئولوژی برخاسته از تصویری را که پارسونز از جامعه آمریکایی رقم میزند در چند جمله خلاصه کنیم، میگوییم که این نه ایدئولوژی محافظهکار است و نه ایدئولوژی یک رادیکال، بلکه لیبرالی سرشار از روحیه دولت رفاه، معامله جدید (نیو دیل) و سرمایهداری مختلط که نه به فضیلت وضع موجود باور دارد و نه به فضیلت انقلاب.» (روشه، 1391، ص. 267) پارسونز بسط اخلاق پیورتنی به کل ایالات متحده و نقش آن در پیدایش سرمایهداری را تأیید میکرد و اساس شکلگیری ایالات متحده را - نظریه وی توجیهی برای نظام اجتماعی و سیاسی ایالات متحده دانسته شده است- مبتنی بر پیوریتنیسم میدانست و در عین حال باور داشت که پیوریتنیسم بر بدگمانی بنیادی به قدرت دولتی بنا شده است.
دورکیم و پارسونز قطعاً در مقایسه با هایک نقش بیشتری برای دولت قائل هستند، اما مناقشه اصلی از بحث درباره حدود نقش دولت آغاز میشود. میتوان در مقام منتقد به بازار آزادیها تاخت اما نمیتوان به گزارههایی کلی درباره بنیانگذاران جامعهشناسی استناد کرد و احکامی درباره نتایج بزرگ صادر کرد. نمیتوان از تأکید دورکیمی بر ضرورت هماهنگی ارادهها – و نه رقابت آزادانه منافع چنان که هایک میگوید – مداخله دولت را نتیجه گرفت. دورکیم بیش از دولت، به اجماع ناظر بر همبستگی و وجدان جمعی نظر دارد و نقش گروههای حرفهای را جدی میگیرد. اباذری میتواند ضرورت مداخله دولت را به عنوان نظر خودش طرح کند اما نسبت دادن آن به دورکیم – به هر منظوری از جمله خلق پیوستگی با تاریخ جامعهشناسی یا کسب مشروعیت از کلاسیکها – درست نیست. این گزاره که جامعهشناسی میخواست به دولت و مردم کمک کند درست است، اما این کمک الزاماً در نسبت با دولت تعریف نشده است.
نسبت دادن پیشرفت نئولیبرالیسم در جهان به دلمشغولیهای فلسفی و نقد فرهنگی، و نتیجه گرفتن «حاشیهای شدن» جامعهشناسی در جهان و ایران گزارهای بدون استناد و از سر کلیگویی است. چه کسی گفته است که جامعهشناسان در جهان از پرداختن به ساختارهای کلان اجتماعی نظیر اقتصاد، دولت و جامعهشناسی تطبیقی-تاریخی تحولات اجتماعی بر بنیانهای مادی زندگی اجتماعی غافل بوده و پیوند وثیق اقتصاد و جامعه را فراموش کردهاند و فقط نحلههای نقد فرهنگی و فلسفی جامعه مدرن در چند دهه گذشته بر جامعهشناسی حاکم بودهاند؟ در سه تا چهار دهه گذشته در جامعهشناسی جهان کسانی نظیر والرشتاین، چارلز تیلی، مایکل مان، تدا اسکاچپل، پیتر اوانز، دیتریش روشهمیر، ایرا کاتزنلسون، جک گلدستون، ژوئل میگدال، آلیس آمسدن، و تعداد بسیار زیاد دیگری که در حوزههای نهادگرایی، نونهادگرایی و جامعهشناسی اقتصادی – اغلب با رویکردهای تاریخی و تطبیقی - فعالیت میکنند دلمشغول مطالعه موضوعاتی غیر از نقد فرهنگی و فلسفی جهان مدرن بودهاند. از کدام مطالعه و فراتحلیل آثار جامعهشناسی چند دهه گذشته معلوم شده است که جامعهشناسان اعتبار هستیشناختی تام و تمام فرد را به رسمیت شناختهاند و دست از سازهها و ساختارهای کلانتری نظیر جامعه، طبقه، دولت، و جنبشهای اجتماعی که تعریفکننده موجودیت جامعهشناسی هستند دست کشیدهاند؟ آیا اصلاً بحث درباره هویتها و جنبشهای اجتماعی که حوزهای زنده در جامعهشناسی معاصر است، و بحث از مقاومت – حتی در برابر جهانی شدن به روایتی که آنرا پیآمد نئولیبرایسم میخواند – به معنای نابودی نشدن جامعهشناسی و به رسمیت شناخته نشدن هستیشناسی نئولیبرال نیست؟
اگر یوسف اباذری و بخشی از جریان روشنفکری در ایران – اغلب اصحاب مجله ارغنون – دلمشغول نقد فرهنگی، فلسفه، فیلسوفان فرانسوی و مکتب انتقادی بودهاند، ارتباطی به جریان جهانی جامعهشناسی ندارد و از دل آن حاشیهای شدن جامعهشناسی در جهان استخراج نمیشود. این گزاره پیشتر به قالب «مرگ جامعهشناسی» توسط کسانی نظیر حسین کچوئیان نیز بیان شده است البته ایشان علتهای دیگری برای مرگ جامعهشناسی بیان میکنند (نک: فاضلی، 1389). ضمن آنکه باور به حاشیهای شدن جامعهشناسی و روی آوردن مردم به جامعهشناسی را چگونه باید در روایت اباذری از وضعیت جامعهشناسی با یکدیگر آشتی داد؟
من با اباذری موافقم که آموزش جامعهشناسی وضعیت ناخوشایندی دارد. البته باید به این سؤال پاسخ دهیم که آیا هیچگاه آموزش جامعهشناسی در ایران قوی و موفقیتآمیز بوده است؟ پایاننامه کارشناسی ارشدم را در سال 1380 درباره بررسی وضعیت جامعهشناسی در ایران نوشتم (فاضلی، 1380). نگارش پایاننامه فرصتی بود تا اظهارنظرهای جامعهشناسان ایرانی درباره وضعیت جامعهشناسی ایران از دهه 1350 تا آن روز را گردآوری کنم. بار دیگر در سال 1392 به سفارش انجمن جامعهشناسی ایران تحقیقی درباره وضعیت جامعهشناسی در ایران انجام دادم. آموزش جامعهشناسی – به استناد هر دو مطالعه - در هر چهار دهه گذشته نامناسب بوده و تأکید بر بیانگیزگی اساتید و دانشجویان،کم خواندن، ضعف در کتب درسی و فقدان خلاقیت در آموزش همواره وجود داشته است. این مشکلات، امروز به دلیل تودهای شدن آموزش عالی تشدید شده اما نباید نوستالژی گذشته داشت. آموزش جامعهشناسی هیچگاه مناسب نبوده است و همواره استثناهایی وجود داشتهاند که قاعده نبودهاند. صریحتر اینکه، تربیت افرادی نظیر خود یوسف اباذری که در بین جماعتی از دانشجویان به دانایی و بسیار خواندن و اهل فکر بودن شهرهاند، و تأثیرگذاری کلاس درسشان چنان است که گروهی خود را «شاگرد اباذری» میخوانند و بقیه نیز این عنوان را به رسمیت میشناسند، محصول گذشته نوستالژیک آموزش جامعهشناسی در ایران نیست.
«تحقیقات میلیاردی» هم یکی از افسانههای جامعهشناسی ایران است. واقعیت دارد که پروژههای تحقیقاتی نظیر بررسی ارزشها و نگرشهای ایرانیان، سنجش سرمایه اجتماعی، و مشابه آنها توسط دولتها طراحی و اجرا شدهاند. اما بیان صفت «میلیاردی» درخصوص آنها بیش از آنکه تشریح واقعیتی باشد، نوعی انگ زدن است که کارکردی ایدئولوژیک دارد. این وصف – جدای از آنکه صحت ندارد – ارزش تبیینی هم ندارد. رقم یک تحقیق، تبیینکننده سازوکار تأثیر آن بر جریان علم نیست. تعداد جامعهشناسانی که در این گونه تحقیقات فعالیت کردهاند – و خودم در هیچ کدام از آنها نقشی نداشتهام تا نفعی شخصی در دفاع از آنها داشته باشم – بسیار معدود است. از اینرو باید پاسخ داد که چرا انبوه سایر اساتید جامعهشناسی که سهمی در این تحقیقات میلیاردی ندارند چرا کیفیت آموزششان پایین است؟
«تحقیقات میلیاردی» چیزی را تبیین نمیکنند و اباذری بر خلاف دعوت خود به مطالعه عمیق و تبیینهایی ساختاریتر برای وضعیت جامعه ایرانی، در تبیین رکود آموزش، بیشتر یک «بز بلاگردان» پیدا میکند. به علاوه چنان که گفتم این متغیر تبیینکننده قادر نیست ضعف آموزش جامعهشناسی در چند دهه گذشته را توضیح دهد، و مهمتر آنکه اگر گذشته نوستالژیکی برای آموزش جامعهشناسی وجود داشته است – مثلا قبل از انقلاب - آنگاه باید ایشان بگویند که چگونه دولت پهلوی چنان که ایشان میگویند در ساختاری ناخودآگاه به جامعهشناسی اهمیت میداده و مؤسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران هم در زمان خودش روی همین پروژههای میلیاردی کار میکرده است و آموزش جامعهشناسی تباه نمیشده است؟
آقای اباذری به این واقعیت توجه نمیکنند که دولتها در همه کشورهایی که تحقیقات اجتماعی جایگاهی دارند، حامی تحقیقات بنیادی و کاربردی در حوزه علوم اجتماعی هستند و نفس حمایت دولتی از تولید علم و دادههای اجتماعی فاسدکننده نظام آموزشی نیست. مگر جز این است که دولتهای کشورهای صاحبنام در علم و تکنولوژی در چارچوب توسعه دانش بنیادی و تولید دادههایی که بخش خصوصی توان و تمایلی برای تولید آنها ندارد، به توسعه تحقیقات کمک میکنند؟ چرا از زاویهای دیگر به مسأله فکر نکنیم؟ فرض کنید دولت برای تولید دادههای معتبر درباره سرمایه اجتماعی، ارزشها و نگرشهای مردم، فرهنگ سیاسی، مسائل هویتی، مصرف و سبک زندگی، و ... سرمایهگذاری کند و این دادهها در قالب آرشیوههای ملی در اختیار تحلیلگران جامعهشناسی قرار گیرد. این کاری است که در بسیاری کشورها صورت میگیرد (نک: UK Data Archive). آیا با ارائه این گونه اطلاعات به جامعهشناسان و دانشجویان جامعهشناسی، امکانات بهتری برای تحلیل و شناخت جامعه ایرانی حاصل نمیشود؟ آیا نمیتوان کیفیت آموزش جامعهشناسی را با این گونه دادهها ارتقا داد؟
اباذری از دانشجویان جامعهشناسی میخواهد به ماهیت تجربی جامعهشناسی پایبند باشند، و به قول علی فردوسی «جامعهشناسان به شهر بازگردند» (فردوسی، 1394) و باز به قول فردوسی، اباذری جامعهشناسی است که شهر را ترک نکرده است، اما آیا تولید داده درباره جامعه ایرانی، بخشی از پایبندی به علم تجربی جامعهشناسی نیست؟ آیا در همه هشت سالی که دولتیان باور به مطالعات اجتماعی نداشتند و بساط «تحقیقات میلیاردی» را جمع کردند، آموزش جامعهشناسی بهبود یافت؟ اباذری به عوض آنکه سیاست علمی دولت، عدم انتشار آزادانه دادههای حاصل از تحقیقات اجتماعی، و استفاده نکردن از شواهد تجربی برگرفته از جامعه ایرانی در کلاسهای جامعهشناسی را هدف بگیرد، عبارت «تحقیقات میلیاردی» را همچون کلیدواژهای ننگآور بهکار میگیرد.
2-2. قواعد اقتصاد نئولیبرال
گ7. اقتصاد نئولیبرال دو قاعده دارد: اول، قوانین اقتصاد لایتغیر و همان قوانین بازار آزاد است؛ دوم، بدترین دولت، دولت مداخلهگر است. اقتصاد نئولیبرال معتقد اشت دست پنهانی وجود دارد که اگر بازار را رها کنید خودش جامعه را هدایت میکند.
گ8. نحله نئولیبرال اقتصاد را از دموکراسی حذف میکند و با این کار تنها چیزی که از دموکراسی باقی میماند، آزادی مصرف است.
گ9. قاعده دوم نئولیبرالیسم آن است که چیزی به اسم جامعه وجود ندارد و تنها افراد هستند که وجود دارند. این فردگرایی به معنای آن است که شما فرد هستید و حق ندارید در قالب یک جمع، بر سر زندگی خودتان با دولت یا کارفرما و غیره مذاکره کنید. اقتصاد بازار آزاد مانع بحث درباره بیکاری، فقر و دستمزد است. سازمانهای داوطلبانه میتوانند درباره هر چیزی تشکیل شوند مگر مباحث مهم حوزه اقتصاد.
من با اباذری در برخی مواضع در نقد ایدههایی که هایک از آنها دفاع میکند همدلی میکنم. حتماً میتوان نظر هایک را درباره اینکه عدالت اجتماعی انگارهای برآمده از گروههای کوچک است که به سطح «جامعه باز» بسط یافته و بیمعنا شده است (هایک، 1392، ص. 104) نقد کرد. این ادعا که «قیمتهای ناشی از رفتار عادلانه شرکتکنندگان در بازار، یعنی قیمتهای رقابتی فارغ از تقلب، انحصار و تعدی، کل چیزی است که عدالت ایجاب میکند.» (ص. 113) و بدتر از آن «من هیچ وقت مردم عادیای را ندیدهام که به درآمدهای فوقالعاده زیاد مشتزن یا گاوباز، قهرمان فوتبال، ستاره سینما یا سلطان جاز حسادت کنند؛ حتی اغلب به نظر میرسد که از نمایش تجملات و ریخت و پاشهای بیش از حد چنین شخصیتهایی همدلانه لذتی میبرند.» (ص. 118) به شدت محل مناقشهاند و دومی حتی با عقل سلیم و مشاهدات زندگی روزمره هم همخوانی ندارد. اما مناقشه از «یککاسه کردن» همه اقتصاد آزاد و لیبرالیسم و رقابت اقتصادی در واژهای اسطورهای به نام نئولیبرالیسم نشأت میگیرد. مسأله، تقلیلگرایی و سادهسازی است. آیا همه طرفداران رقابت، بازار آزاد، و تخصیص بهرهورتر منابع، نئولیبرال هستند به همان معنایی که اباذری مد نظر دارد؟ آیا همه اقتصاددانان بازار به یکسان اصحاب مکتب اتریشی هستند؟ آیا هر طرفداری از عدم مداخله دولت، صرفنظر از بحثی پیچیده درباره کیفیت و کمیت مداخله، به یکسان محکوم است؟
اندیشمند بزرگی نظیر آمارتیا سن رو در روی تأکید هایک بر امکانناپذیری امکان شناخت آنچه «اجتماعاً غیرعادلانه» است (ص. 119) قرار میگیرد و درست بر خلاف هایک فکر میکند میشود از طریق مقابله با و حذف صورتهای آشکار بیعدالتی، «بیعدالتی درمانپذیر» (سن، 1391، ص. 14) جامعهای عادلانهتر ساخت زیرا «اصلاح عدالت جهانی با زدودن سامانهایی در حدی تکاندهنده ناعادل است.» (ص. 54). آیا سن اقتصاددان و فیلسوفی لیبرال نیست و از رقابت دفاع نمیکند؟ مرز لیبرالیسم و نئولیبرالیسم چیست؟ نسبت نهادها، قیمت، دولت، سیاستهای پولی و مالی، و ... در بحث اباذری درباره مداخله یا عدم مداخله دولت چیست؟ وقتی اینها بیپاسخ میمانند، این تصور برای آدم ایجاد میشود که «نئولیبرالیسم» خودش همچون دست پنهانی در پس همه ایدههای یوسف اباذری ظاهر میشود. تبیینکنندهای که ماهیتاش ناشناخته است.
اباذری بحث پیچیده هایک درباره دموکراسی را یککاسه کرده و یک کتاب 244 صفحهای (جلد سوم کتاب قانون، قانونگذاری و آزادی) را در یک جمله خلاصه میکند: «نحله نئولیبرال اقتصاد را از دموکراسی حذف میکند و با این کار تنها چیزی که از دموکراسی باقی میماند، آزادی مصرف است.» بحث طولانی هایک را – حتی اگر بخواهیم در یک جمله یا بند خلاصه کنیم - میشود به گونه دیگری هم ارائه کرد که معنایی متفاوت از آنچه اباذری مد نظر دارد ارائه میکند. میشود گفت هایک اولاً از دموکراسی دفاع میکند: «دموکراسی آنچنان آرمان والایی است که باید به شدت از آن دفاع کرد؛ در حقیقت دموکراسی تنها وسیله محافظت ما (حتی اگر صورت فعلی آن کاملاً قابل اعتماد نباشد) علیه استبداد است.» (هایک، 1393، ص. 17) ثانیاً دموکراسی را به معنای اختیار برای قانون تلقی کردن هر آنچه به تصویب اکثریت رسیده است نمیداند: «عادلانه تلقی کردن هر مصوبه خاص اکثریت به معنای تهی کردن مفهوم عدالت از معنای آن است.» (ص. 20) بحث من بر سر برخورد کلی و یککاسهای با موضوعی پیچیده و استفاده انگگونه از واژه «هایکی» یا نئولیبرال است.
بحث هایک درخصوص نقصان دموکراسی بهمثابه عادلانه تلقی کردن هر آنچه اکثریت تصویب میکند در جامعه امروز ایران هم قابل طرح است و متناظر دارد. به این عبارت هایک دقت کنید: «مجلسی که قدرت اعطای امتیازات ویژه به گروههای خاص را داشته باشد به ناچار تبدیل به محلی میشود که تصمیمات بر مبنای چانهزنیها و معاملههای درون اکثریت گرفته میشود و به بر مبنای توافق بر سر استحقاق. این «خواست اکثریت» جعلی که در فرایند چانهزنی ایجاد میشود چیزی نیست جز توافقی برای کمک کردن به حامیان این اکثریت به زیان بقیه.» (ص. 24) «دستگاه موجود حکومت دموکراتیک نامحدود مجموعه قواعد اخلاقی مندرآوردیِ دموکراتیک جدیدی ایجاد میکند و به مردم میباوراند آنچه ... میتوان ... از دولت دموکراتیک تلکه کرد اجتماعاً عادلانه است.» (همان)
منصفانه، عالمانه و اخلاقی این است که در برخورد با متفکری نظیر هایک، به عوض شیطانسازی و صدور رگباری از انگها، درباره جزئیات و کلیات عبارات وی به دقت بحث شود. بر این اساس میشود نقد هایک بر دموکراسی بهمثابه قانون پنداشتن هر آنچه اکثریت تصویب میکند، و تحلیل وی از سازوکار معیوب تأثیر گروههای ذینفع بر تصمیمگیری این دموکراسی را از بحث بعدی هایک درباره نسبت دموکراسی با قوانین اقتصادی جدا کرد. آیا درک درستی این گزاره که «دولت در استفاده از منابعی که در اختیارش قرار گرفته، مقید به رعایت قواعدی باشد که نمیتواند تغییرشان دهد» (ص. 32) برای جامعهای که دولت برآمده از رأی اکثریت قادر بوده هر قاعده عقلانی، اخلاقی و اقتصادیای را به اسم برآمدن از رأی اکثریت زیر پا بگذارد کار دشواری است؟ و آیا هر تحلیلگر واقعبینی مشاهده نمیکند که نمایندگان منتخب در مواجهه با قدرت و اختیار انباشته در دستگاه دولتی، سودای بهرهبرداری از این اختیارات به نفع رأیدهندگان به خود را در سر میپرورانند؟
بنابراین باید بین نقد دموکراسی از منظر هایک (بالاخص نقد وی به این باور که تصمیمگیری دموکراتیک همواره معطوف به خیر عمومی است، ص. 57) و باور وی به لایتغیر بودن قوانین اقتصاد آزاد – به فرض که روایت اباذری از هایک کاملاً درست باشد – تمایز قائل شد.
اباذری چهرهای شیطانی از هایک تصویر میکند و ترجیح میدهد برخی عباراتش نظیر اذعان وی به ضرورت سطحی از حمایت اجتماعی را نادیده بگیرد: «تضمین حداقلی از درآمد برای همه یا سطحی حداقلی از زندگی که هیچ کس، حتی اگر قادر به تأمین زندگی خود نباشد، نباید از آن سطح پایینتر باشد، نه تنها حمایتی کاملاً معقول در مقابل خطری است که ممکن است گریبانگیر هر کسی بشود، بلکه بخش لازمی از جامعه بزرگ است که در آن افراد از این به بعد نمیتوانند از اعضای گروه کوچکی که در آن متولد شدهاند مطالبهای داشته باشند.» (ص. 83) هایک چتر حمایت اجتماعی را برای بیماران، سالخوردگان، معلولان جسمی یا ذهنی، زنان بیوه، بچههای یتیم، و تمام مردمانی که قربانی شرایط نامطلوبی هستند میداند و البته تأکید میکند «جای بسی تأسف است که تلاش برای تضمین یک حداقل یکسان برای کسانی که قادر به تأمین معاش خود نیستند به اهداف کاملاً متفاوت تضمین توزیع عادلانه درآمدها پیوند خورده است.» (ص. 83) اباذری از بحث مفصل هایک درخصوص مداخلات دولت نیز میگذرد و به همان گزارههای کلی اکتفا میکند. برای مثال از این عبارت هایک یاد نمیکند که «وجود دلایل محکم برای تأمین مالی دستکم آموزش عمومی از سوی دولت بدین معنا نیست که اداره این تحصیلات باید به دست دولت باشد و از آن بدتر انحصار ارائه امکانات تحصیل در دست دولت باشد.» (ص. 91) اباذری با اندیشه هایک گزینشی برخورد میکند. بحث هایک درباره چگونگی تأثیرگذاری منافع سازمانیافته بر تعیین قیمتها و دستمزدها و تبعات آن؛ و مبانی هستیشناختی وی درباره وجود فرد و نفی جامعه را میتوان نقد کرد، اما خیلی تقلیلگرایی است که به یکباره نتیجه بگیریم «این فردگرایی به معنای آن است که شما فرد هستید و حق ندارید در قالب یک جمع، بر سر زندگی خودتان با دولت یا کارفرما و غیره مذاکره کنید.»
2-3. سیاست انقباضی در ایران
گ10. نئولیبرالها سیاست انقباضی را توصیه و اجرا میکنند. سیاست انقباضی یعنی حق ندارید به بهداشت پول بدهید، در ایران مرتب دنبال این هستند که بهداشت را خصوصی کنند. همین بحث درباره آموزش هم صادق است. دولت در ایران میگوید من پول ندارم. این یک سیستم فکری است که دولت میگوید من پول ندارم و کاری نمیتوانم بکنم.
آیا دولت در ایران را میتوان نئولیبرال به معنای متداول در جهان خواند؟ آیا دولت در ایران از پرداخت هزینههای مربوط به بهداشت، آموزش و خدمات عمومی امتناع کرده است. بحث درباره این سؤال، ضرورت تحلیل دقیق بودجه دولت و سهم بودجههای رفاهی (آموزش، بهداشت و سایر خدمات عمومی) از کل بودجه دولت را طلب میکند. اما حداقل پایبندی به «جامعهشناسی علم تجربی» که اباذری مخاطبانش را به سوی آن میخواند، توجه کردن به اقدام دولت حسن روحانی در زمینه بهداشت و درمان است. آیا دولت نئولیبرال برای کاهش پرداخت از جیب مردم (Out of packet) تلاش میکند و بودجه دولتی تخصیص میدهد؟ ویژگیهای نئولیبرالیسم تابع منطق بازار آزادی که اباذری توصیف میکند چه سنخیتی با اقتصادی دارد که بیش از 80 درصد آن در دست دولت است؟
آیا بهتر نیست سؤال را از این نقطه آغاز کنیم که تمرکز منابع، قدرت و اختیارات در دست دولت چه حاصلی در بر داشته است؟ من این سؤال را فقط در حوزه راهبردی محیط زیست طرح میکنم. اختیارات و منابع دولتی، به علاوه مجلسی از همان جنس که هایک توصیف میکند و عدالت را در تصویب اکثریت میبیند، سبب شده انرژی و آب قیمتگذاری بیرون از بازار شوند. کشاورزان ایرانی رفتار خود را در همین چارچوب تنظیم کردهاند و بر همین مبنا کشت هر محصولی با هر میزان مصرف آب و مصرف انرژی عقلانی شده است. آیا این وضعیت به بحران بزرگ نابودی منابع آب زیرزمینی و فرسایش شدید خاک، بیابانزایی و بحران ریزگردها و سایر مسائل محیط زیست ایران نینجامیده است؟
مسأله من این است که یوسف اباذری وجود دولت نئولیبرال را مفروض میگیرد. قبایی را به تن جامعه ایرانی میکند که برای تن و بدن دیگری دوخته شده است. بیم آن دارم که این قبا نیز از همان جنسی باشد که دهه 70 و 80 در قالب نقد فرهنگی و فلسفی به تن جامعه و جامعهشناسی کردند. بیم بزرگتر آن است که از تحلیل تجربی بودجه و برشمردن مصادیق و تحلیل موردها طفره میروند – هر چند به جامعهشناسی تجربی دعوت میکنند – و چون پرفورمنسشان کمنظیر است، جماعتی را شیفته میکنند و صورت مسأله پاک میشود. نمیشود نسل جدید جامعهشناسی را به علم تجربی مبتنی بر درک پیوند وثیق اقتصاد و جامعه دعوت کرد و بیشاهد و مستندات، به استناد آنکه چند اقتصاددان حامی نظام بازار آزاد حرفهایشان را بیش از دو دهه پیگیری کردهاند، یا برخی از آنها در دولت هم سمتی داشتهاند، مدعی تجلی دولت نئولیبرال شد. نئولبیرالیسم هم به اندازه همان واژههای گل و گشاد مطالعات فرهنگی و نقد فلسفی دهه 70 و 80 بیشتر به درد تخطئه کردن میخورد تا خلق چیزی از جنس جامعهشناسی تجربی. من دعوت دانشجویان جامعهشناسی به دیدن فیلم «ماهیها در سکوت میمیرند» را که اتفاقاً فضل انجام آن از آن اباذری است، اقدامی جامعهشناختیتر از تکرار دائم واژه نئولیبرالیسم میدانم.
وقتی نئولیبرالیسم گل و گشاد بهکار رود و شأنی اسطورهای پیدا کند، عاقبت کار به دفاع از دولتی میانجامد که اکثریت جامعه ایرانی هشت سال از دست آن رنج کشیدهاند و میراث ضداخلاقیاش جامعه ایرانی را تا مرز فروپاشی سرمایه اجتماعی برده است. اباذری میگوید «نحله نئولیبرال، بدترین اتهامات را به دولتی میزند که میگوید من قصدی اخلاقی دارم و به چنین دولتی نسبت فاشیسم و داعش و غیره میدهند.» شاید من بد میفهمم اما این جمله دفاع از دولت محمود احمدینژاد است زیرا دولت وی آشکارا از آرمان اخلاقی عدالت و مفاهیم دیگری نظیر مهرورزی دفاع کرده یا بهتر بگویم مدعی آنها بوده است. واژههای فاشیسم و داعش نیز – به غلط یا درست – درباره این دولت بهکار برده شده است. البته شخصاً به همان اندازه که بهکار بردن نئولیبرالیسم را برای دولت در ایران مبهم و بیمعنا میدانم، کاربرد واژههای فاشیسم و بالاخص داعش را فاقد ارزش نظری میبینم مگر آنکه سطح تحلیل عمیقتر شود و مصادیق دقیقتری بررسی شوند. آیا انتهای همه دعوت اباذری به خواندن، جامعهشناسی تجربی، و منازعهای بر سر نفی اخلاق نئولیبرال و برکشیدن بدیلی عادلانهتر، در دفاع از دولت محمود احمدینژاد خلاصه میشود؟
2-4. توصیه اباذری
گ11. نسل جدید جامعهشناسی باید به شریعتی و آلاحمد بازگردد. جامعهشناس امروز باید عمیقاً به ریشههایش برگردد و شروع به خواندن کند وگرنه از بین میرود.
این گزاره اباذری همدلی بیشتری برمیانگیزد. من و چندی دیگر از همنسلانم در جامعهشناسی ایران شاید دیر فهمیدیم که شناختمان از جامعه ایران اندک است و فرض ما بر اینکه جامعه ایرانی را میشناسیم و حال نیازمند تسلط بر فلسفه و فرهنگ و اندیشه غربی هستیم تا واقعیت شناختهشده جامعه ایرانی را تحلیل کنیم نادرست بوده است. بنابراین دعوت اباذری به بازگشتن به ریشهها – بسته به اینکه ریشه را چگونه تعریف کنیم – بسیار ستودنی است. اما آیا دعوت به شریعتی و آل احمد، دعوت به ریشههاست؟
تناقضی هست بین هشدار دادن نسبت به اهمیت ماکس وبر و درک کلاسیکهای جامعهشناسی از پیوند وثیق اقتصاد و جامعه، و پرداختنی هر چند مبهم به نئولیبرالیسم؛ و در نهایت دعوت کردن به خواندن آلاحمد و شریعتی. دانشجوی جامعهشناسی حتماً باید شریعتی و آل احمد بخواند تا از تاریخ اندیشه در ایران آگاه شود، اما همه ریشهها در نگاه این دو خلاصه نشدهاند. اگر دعوت به این دو، معنایی نمادین دارد، یعنی بیرون رفتن از دایره خواندن بودریار، بارت، فوکو و دلوز و پستمدرنها و توجه کردن به درون، قابل قبول است. اما اگر مصادیق ذکر شده به دقت انتخاب شدهاند، اباذری باز هم مخاطبانش را به چیزی فرامیخواند که در ابتدا میگوید از آن رمیده است. بعید است در شریعتی و آل احمد تحلیلی چنان دقیق و الهامبخش از نسبت اقتصاد و جامعه بیرون آید که اباذری بتواند آنرا ریشه بخواند.
3. سخن آخر
همنسلان من در جامعهشناسی ایران به یوسف اباذری به حق به دیده احترام مینگرند. اباذری نمادی از مسأله داشتن، زیاد خواندن، چالش کردن و البته خشم در کلام بوده است که گاه برای شنیده شدن لازم است. وی از جمع نهچندان پرشمار جامعهشناسانی است که بود و نبودشان به حال عالم اندیشه تفاوت میکند. اباذری توانست سرخیل گروهی باشد که نقد فرهنگی و فلسفی را به جامعهشناسی ایران افزودند، و امروز میتواند سرمنشأ فرود بر زمین واقعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه ایرانی باشد و گروهی را در این بلبشوی آموزش ناکارآمد جامعهشناسی ایران به سوی درکی عمیقتر از جامعه ایرانی هدایت کند. اما این کار نیازمند سخن گفتنهایی دقیقتر و پایبندی بیشتر به جامعهشناسی تجربی است. خوشحالم که جامعهشناسی تجربی دیگر انگی ننگآور نیست. اما برای اینکار اباذری باید از اتهامی که خود بر طرفداران اقتصاد اتریشی وارد میکند مبرا شود. وی در آخرین بندهای رساله مفصلش درباره بنیادگرایی بازار (اباذری، 1392) به طرفداران اتریشیها در ایران میگوید: «... خودتان پوپولیست هستید بیکم و کاست. میزس مقولات دوست و دشمن را هم از اشمیت گرفت، منتهی منش او و پیروان ایرانی او را میتوان با مقوله انسان کینهتوز واکنشی نیچه توضیح داد، آنان نیازمند دشمنی هستند که بدون آنها کار اینان راه نمیافتد. ... آنان به سادهسازی جهان و مقولات دوست و دشمن نیازمندند. سادهسازی جهان کار دانشمندان نیست، کار تبلیغاتچیهایی است که میخواهند به هر طریق ممکن عدهای را با تبلیغات همراه خود کنند.» (ص. 190) مسأله این است که نباید مثل تبلیغاتچیها سادهسازی کرد. بازار آزاد، نئولیبرالیسم، جامعهشناسی و آموزش جامعهشناسی، سرمایهداری، رقابت، دولت و ... مفاهیمی پیچیده با طیفی از واقعیتهای گوناگون متناظر با آنها هستند که باید با شور و حرارت به آنها پرداخت، اما با شور و حرارت نمیشود قرائتی سادهسازی شده از آنها را جا انداخت. دقیق سخن گفتن راه برکشیدن برکشیدن جامعهشناسی – علم یا ناعلم بودنش موضوع دیگری است – در مقابل اقتصاد است، و اگر جز این باشد جامعهشناسان به تدریج به غر زدن شهره شده و غیر قابل اعتنا شمرده میشوند. اباذری با سخنرانی خود در هشتادمین سالگرد علوم اجتماعی، هم علیه دعوت خود به جامعهشناسی تجربی شورید، و هم به برکشیدن جامعهشناسی در برابر علم اقتصاد اعتنایی نکرد. اباذری پشت تریبون، علیه اباذری دعوتکننده به جامعهشناسی تجربی و پیوند دهنده اقتصاد و جامعه شورش کرد.
منابع
اباذری، یوسف. (1392) «بنیادگرایی بازار: تأملی در مبانی فلسفی مکاتب بازار آزاد، کارآفرین، انحصارات و سیاست.» مهرنامه، سال چهارم، صص. 190-159.
آرون، ریمون. (1372) مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی. ترجمه باقر پرهام. انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
روشه، گی. (1391) جامعهشناسی تالکوت پارسونز. ترجمه عبدالحسین نیکگهر. نشر نی.
سن، آمارتیا. (1391) اندیشه عدالت. ترجمه احمد عزیزی. نشر نی.
فاضلی، محمد. (1380) بررسی پایاننامههای جامعهشناسی انقلاب از دیدگاه جامعهشناسی علم. دانشگاه تربیت مدرس تهران. پایاننامه کارشناسی ارشد.
فاضلی، محمد. (1389) «مرگ جامعهشناسی: از بدفهمی تا تحریف آرای ایمانوئل والرشتاین». مهرنامه (ماهنامهی علوم انسانی)، سال اول، شمارهی 8، صص. 102-100.
فردوسی، علی. (1394) «همسایگی فیلسوف و جامعهشناس در شهر». روزنامه ایران، شماره 5935، ص. 17.
هایک، فردریک فون. (1392) قانون، قانونگذاری و آزادی: سراب عدالت اجتماعی. ترجمه مهشید معیری و موسی غنینژاد. انتشارات دنیای اقتصاد.
هایک، فردریک فون. (1393) قانون، قانونگذاری و آزادی: نظم سیاسی مردمان آزاد. ترجمه مهشید معیری و موسی غنینژاد. انتشارات دنیای اقتصاد.
[1]. متداول است که برای نشان دادن شأن و حرمت آدمهای آکادمیک لقب دکتر را به ابتدای اسمشان میافزایند، و آنها که مشهورترند، بیشتر با این عنوان نامیده میشوند. یوسف اباذری را نیز اغلب «دکتر اباذری» میخوانند. من به عمد از این واژه استفاده نکردهام. این عنوان «دکتر» قطعاً چیزی به شأن علمی کسی نمیافزاید و در این زمانه بیم آن هست که فرد را همرده گروهی دیگر قرار دهد که شأنیتی هم در علم ندارند. یوسف اباذری همچون بسیاری دیگر، اگر این کلاه کاغذی «دکتر» را بر سر نداشت، باز هم اندیشمندی جدی و درخور احترام بود. بهکار بردن واژهای که نه فضلی در ذکر آن هست و نه در فقدانش نقصی بر شأن فرد وارد میشود هیچ حاصلی ندارد، الا مشروعیت بخشیدن به بیماری تکثیر القاب و تأیید سازوکاری که «دکتر» تکثیر میکند بیتوجه به اینکه «آن خشت بود که پر توان زد.»