گفتهای است منسوب به لویی
پاستور که مخاطب را به امیدواری و سختکوشی در سختترین لحظات عمر هر ملتی فرا میخواند.[1] پاستور از آدمیان میخواهد چنان در راه یادگیری و دانش بکوشند که چون به پایان
زندگی نزدیک میشوند بتوانند با صدای بلند
بگویند « من هر آنچه که در توان داشتهام، انجام دادهام.» مصداقهای وطنی این چنین سلوکی در زندگی را نیز میتوان بسیار یافت،
و من از میان همه ایشان، حسین علیزاده را ستودنی و دوستداشتنی میدانم.
حسین علیزاده، همواره از جنس مبارزهای بیانتها برای تأثیرگذاری علیرغم همه ناخرسندیهاست. عصر شکستن سازها و سرکوب آوازها هم او را از پا نینداخته است. در میانه دهه هفتم زندگی بودن هم از حرکت، خلاقیت و تعهدش به موسیقی نکاسته است. سخنانش، تاریخ مقابله غمبار قدرت با موسیقی نیست؛ و عملش روایت تفوق شور و شعور بر نخوت قدرت است. شوری که از تعهد حرفهای و علقه ملی علیزاده برمیخیزد، با هر نوایی در گوش مخاطبش زیبایی خلق میکند. ملی و به همان اندازه جهانی است. زندگی در بیان موسیقایی علیزاده، هیچگاه رنگ خمودگی و جمود نمیگیرد، خواه روایتی تاریخی از زبان «نینوا»، عصیانی از جنس «ترکمن»، یا رازگویی با «راز نو». این حرکت و غلیان دائم الهامبخش است، الهامی که در «نواهایی از جنس شور و شعور» موج موج شنونده را در بر میگیرند. آخرین عبارتی که از او خواندم، چیزی از جنس همه آن مبارزه و حماسهای است که در منش حرفهای و خلاقیت هنری او بازتاب یافته است، نوایی از جنس شور و شعور: «با تمام مشکلاتی که ممکن است وجود داشته باشد، من هیچگاه زانوی غم بغل نمیگیرم، از هیچ مسئولی خواهش نمیکنم به من مجوز بدهد. هیچ مسئولی در اندازهای نیست که بخواهد برای کسانی مثل ما که نیم قرن در مملکت کار کرده مجوز بدهد. سی و سه پل نمیگوید اجازه بدهید من باشم؛ وقتی میگوئیم شجریان مثل این است که میگوئیم عالی قاپو یا سی و سه پل. با همهی اینها، باید تلاش کرد تا در همین چهارچوبها، حرفهای خودت را بیان کنی، باید فکر کرد چگونه میتوان تداوم داشت؟ باید هنر زندگی کردن را بلد بود و به بهترین شکل از آن استفاده کرد. باید به دقت نگاه کنیم و ببینیم چه کسی درست میگوید و چه کسی اشتباه میکند و در نهایت با هدف صلح و دوستی فکر چارهجویی باشیم.»
[1]. «در هر حرفهای که هستید، نه اجازه دهید که به بدبینیهای بیحاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تأسفبار – که برای هر ملتی پیش میآید – شما را به یاس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاهها و کتابخانههایتان زندگی کنید و نخست از خود بپرسید برای یادگیری و خودآموزی چه کردهام؟ سپس همچنان که پیشتر میروید، بپرسید من برای کشورم چه کردهام؟ و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس هیجانانگیز برسید که شاید سهم کوچکی در اعتلای بشریت داشتهاید. اما هر پاداشی که زندگی به تلاشهایمان بدهد یا ندهد، هنگامی که به پایان راه نزدیک میشویم هر کدام از ما باید حق آن را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم: من هر آنچه که در توان داشتهام، انجام دادهام.»