گاهی نامها آن قدر مناسباند که فراتر رفتن از آنها سخت دشوار است. «ایستاده در غبار» نیز نامی است برازنده فیلمی درباره سرداری که 34 سال پیش در غبار گم شده و گویی هیچ نشانی از او نیست. ایستاده در غبار، روایتی تاریخی و بیشتر از آن چشماندازی برای بازخوانی وضع و حال امروز ایران ماست؛ روایت آدمی است برآمده از زندگیای ساده، اما به غایت استوار و راستکردار، و به قول احمد شاملو «شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق» که وطنش، مردمش و آرمانش را در میدان خونین سرنوشت، پاسداری میکند.
«ایستاده در غبار» حکایت زندگی احمد متوسلیان است. محمد حسین مهدویان در فیلمش آدمی را روایت میکند که مردم امروز این سرزمین دیرزمانی است وجود کسانی از جنس او را باور نمیکنند؛ گویی چنان در غبار زمان گم شدهاند که جز حسرتشان باقی نمانده است؛ آدمیانی آنقدر بلورین و شفاف که در اوج بلبشوی انقلابیگری هم همه چیز را شفاف میخواستهاند و نه کسانی که سه و نیم دهه بعد رنگ تیرگی و در همریختگی را بیشتر خوش میدارند.
«ایستاده در غبار» آدمی را به لحظه پرسشی هولناک میبرد و از این منظر است که چشماندازی برای بازخوانی وضع حال و امروز ماست. سی و چهار سال است که خبری از احمد متوسلیان نیست و گفته میشود به همراه سه دیپلمات دیگر گروگان هستند. اما تصور کنید متوسلیان زنده باشد و امروز بازگردد. شش ماه بعد از بازگشت او، به ما چه خواهد گفت؟ آیا نمیپرسد این 34 سال که من نبودم چرا وضع محرومیت مردمان کردستان هنوز اسفبار است؟ متوسلیان که همه چیز را شفاف و با حساب و کتاب میخواست، اگر امروز فسادهای معمولیشده را ببیند چه خواهد گفت؟
احمد متوسلیان زمانی ایستاده در غبار برخاسته از خاکریزها، خم به ابرو نیاورد و از میدان به در نشد، اما آیا امروز نیز قادر است در غبار برخاسته از تندخوییها، پردهدریها، تیرگیهای اقتصاد و فرهنگ و سیاست، و گمگشتگیهای مردمانی سالخورده و سرخورده نیز ایستاده بماند؟ متوسلیان میخواست بر فراز همه این غبارها بایستد و بیگمان در میان غبار خاکریزها، بیهراس، ایستاد تا جامعه از غبارها فراتر رود.
«ایستاده در غبار» محمد حسین مهدویان، فیلمی آرمانخواه است که غیبت آدمهایی از جنس احمد متوسلیان را به جامعه امروز ایران یادآور میشود؛ فیلمی پرسشگر است و بیخبری ما از احوال احمد متوسلیان را در خدمت این پرسش قرار میدهد که اگر او بازگردد به ما چه خواهد گفت؛ و فیلمی است که احمد متوسلیان را در همه انسانیت زمینیاش، با همه ریزهکاریهای غیراسطورهایاش، به اسطورهای دوستداشتنی بدل میکند؛ آدمی که میتوان او را دوست داشت و برای خوب بودن از او انرژی گرفت، و برای بازگشتش از صمیم قلب دعا کرد. «ایستاده در غبار» را میتوان چندین بار دید، ستود، گریست، خندید، مملو از غرور شد و در نهایت متفکرانه به غباری که ما را فراگرفته است، خیره شد و آرزو کرد از آن فراتر رویم.