این مطلب در شماره 83 نشریه صدا منتشر شده است.
--------------------------------------------------------------------
اصلاحطلبان
از اکنون تا روزهای منتهی به انتخابات سال 1396 در برابر دو سؤال مهم قرار میگیرند:
آیا باید از حسن روحانی حمایت کنند یا نکنند؟ و اگر قرار است حمایت کنند، حمایتشان
باید چگونه باشد؟ پاسخهای این دو سؤال تأثیری تعیینکننده بر سرنوشت جامعه ایران
خواهد داشت. پاسخ دادن به این پرسشها، نیازمند تصریح کردن وضعیتی است که کشور و
تحولخواهان در آن قرار دارند.
من بر این باورم که وضعیت کشور را میتوان در چند مؤلفه
خلاصه کرد، هر چند شرح من از این مؤلفهها بسیار کلی هستند و هر کدام با شرح و
تفصیلهای بسیار بیشتری به واقعیت نزدیک میشوند.
1.
اقتصاد ایران در
پی سالها ناکارآمدی، ضعف بخش خصوصی، عدم ارتباط کارآمد با اقتصاد جهانی، نظام
بانکی ناکارآمد و عقبمانده از تحولات بانکی در دنیا، در وضعیت رکود و تورم مزمن،
عقبماندگی فناورانه، فضای کسب و کار نامناسب، نرخ پایین سرمایهگذاری، و مجموعهای
دیگر از اوصاف ناظر بر ناکارآمدی است. برآورد شده که اقتصاد ایران برای دست یافتن
به رشد هشت درصدی در طول برنامه ششم، نیازمند سالیانه 150 میلیارد دلار سرمایهگذاری
نیاز دارد که یکصد میلیارد دلار آن باید از سرمایهگذاری خارجی تأمین شود.
2.
دستگاه
بوروکراتیک کشور در یکی از ناکارآمدترین وضعیتهای خود در دوران معاصر قرار دارد.
بوروکراسی انباشته از تضادهای سیاسی، نیروهای ناکارآمد، ناامیدی، عدم شفافیت و
هزینه فزایندهای است که بر بودجه دولت فشار میآورد. این بوروکراسی نه تنها زمینهساز
توسعه نیست، بلکه رویههای نهادینهای در راستای ممانعت از توسعه دارد.
3.
دولت (state) در ایران
اگرچه صفت «مدرن» را با خود یدک میکشد، اما از برخی حداقلهای ضروری برای ایفای
نقش دولت مدرن و باظرفیت برخوردار نیست. برخی از نقصانهایی که مانع ایفای نقش
دولت مدرن و زمینهساز توسعه میشوند عبارتند از:
-
دادههای لازم
برای تصمیمسازی، تصمیمگیری و اعمال حاکمیت مدرن وجود ندارند. برای مثال دولت به
اطلاعات کافی از خانوارها برای تنظیم سیاست درست رفاهی دسترسی ندارد.
-
دولت مجهز به یک
نظام مالیاتی یا کلیت نظامی برای جمعآوری منابع از جامعه مجهز نیست. بخشهایی از
اقتصاد نیز جزء پایه مالیاتی قرار ندارند.
4.
محیط زیست ایران
به شدت آسیب دیده و تحت تأثیر روندهای مخرب توسعه ناپایدار، توان سرزمینی برای کمک
به توسعه را به شکل فزایندهای از دست میدهد. مسائل محیطزیستی مربوط به آب، خاک،
هوا و تنوع زیستی، و در پی آن دشواری برای تأمین امنیت غذایی، اشتغال کشاورزی و
ممانعت از مهاجرت و تخلیه برخی سرزمینها از راه میرسند و برخی اکنون حادث شدهاند.
5.
محیط امنیتی
اطراف ایران درگیر تنشی فزاینده است که بهواسطه حضور کشورهای فقیر – به عنوان
بسترسازهای خشونت و تروریسم – و خصومت فزاینده برخی کشورها، ظرفیت خطر در آن
دائماً افزایش مییابد. چشمانداز روشنی از رفع مسأله تروریسم و خشونت در سوریه، عراق،
افغانستان و پاکستان وجود ندارد و ژئوپلتیک آسیای میانه نیز مستعد تنشهای بیشتر
است.
6.
بیکاری، افزایش
جمعیت و عدم رشد اقتصاد متناسب با نیازمندیهای جمعیت، تغییرات در ارزشها و نگرشهای
اجتماعی و فرهنگی، و مجموعهای از فشارهای اجتماعی سبب شدهاند آسیبهای اجتماعی به
میزان نگرانکنندهای برسند.
همین شش مؤلفه کافی هستند تا به عمق دشواری وضعیت و میزان
اصلاحاتی که لازم است تا کشور به وضعیت مناسبی برسد پی ببریم. سؤال مهم این است
که زمینهسازی برای پرداختن به این مسائل و راهکارهای تعدیل و رفع چنین مشکلاتی مستلزم
چیست؟ برای درک الزامات حل چنین مسائلی، باید پرسید ماهیت این مسائل چیست؟ من
معتقدم مفهوم «مسائل بدخیم» (Wicked problems) برای وصف این مسائل بسیار دقیق و راهگشاست.
مسأله بدخیم چیست؟ ویژگیهای مسائل بدخیم به این شرح است.
1.
هیچ صورتبندی
مشخصی از یک مسأله بدخیم وجود ندارد. اطلاعات لازم برای شناخت مسأله، به ایده
متناظر با حل مسأله بستگی دارد. تعریف مسأله، خود مسأله است. ماهیت و دامنه مسئله
بستگی به این دارد که آن را با چه کسی مطرح کنیم؛ یعنی دستاندرکاران مختلف برداشتهای
مختلفی از ماهیت مسئله دارند. اغلب، عنصری از حقیقت در هر برداشت از مسئله وجود
دارد.
2.
اغلب برای حل یک
مسئله بدخیم، اهدافی وجود دارد که به لحاظ درونی با یکدیگر تضاد دارند.
3.
مسأله تا زمانی
که راهحل آن پیدا نشده، قابل تعریف نیست. کسی نمیتواند
مسأله را تعریف و بعد آنرا حل کند. مسأله و راهحل آن در فرایندی تعاملی، تعریف میشوند.
هیچ کس قادر نیست راهکار مسأله را از جدای از فرایند درگیر شدن با مسأله، ارائه
کند.
4.
مسائل بدخیم،
قاعده توقف ندارند و فقط به خاطر تنگنای زمان، هزینه یا ارزشها راهحل متوقف میشود. برای
مثال، ناکارآمدی نظام اداری چه زمانی کاملاً رفع میشود؟ حد توقف چنین مسألهای
کجاست؟
5.
راه حل مسائل
بدخیم، درست یا غلط نیستند، بلکه خوب یا بد هستند. بنابراین عمیقاً با ارزشهای
ذینفعان مسأله درگیر هستند.
6.
آزمون صریحی برای
ارزیابی پیامدهای یک راه حل وجود ندارد. موجی از پیامدها در پس هر راه حلی خوابیده
است، و هر راهحل زنجیرهای از مسائل دیگر را میتواند خلق کند. برای مثال، مسألهای
نظیر پرونده هستهای ایران با راهکاری نظیر برجام حل نشده، بلکه از مرحلهای به
مرحله دیگر منتقل شده و مسائل جدیدی در ساحتهای دیگر خلق شدهاند.
7.
فرصت برای آزمون
و خطا وجود ندارد. هر بار تلاش برای حل مسأله، پیامدهای سنگین دارد. برای مثال نمیتوانیم
مسأله بحران آب در ایران را یک بار تا انتها برویم و اگر حل نشد بازگردیم و از نو
شروع کنیم.
8.
مجموعه مشخصی از
راهکارها در میان نیست. مجموعه راهکارهای ممکن، در تعامل بررسی میشوند و راهکارها
بر اساس گفتوگو، تعامل یا صورتهایی از کاربست قدرت، ساخته میشوند. راهکار 159
صفحهای پرونده هستهای ایران معروف به برجام، در نوامبر 2013 موجود نبود، بلکه در
فرایند دو سال و اندی مذاکره تنشآمیز ساخته شده است.
9.
سطح مسأله بیشتر
به تحلیلگر بستگی دارد تا ذات مسأله. هر مسأله قابل ارجاع به مسأله دیگری است.
10. چون مسائل بغرنج سیاستگذاری دلایل متعددی دارند و ارتباط
متقابلی با سایر موضوعات دارند، در نتیجه هرگونه تلاش برای بررسی آنها منجر به
نتایج غیرمنتظره در جای دیگر میشود.
مجال آن نیست تا تشریح کنم هر یک از شش مؤلفه کشور به
درجاتی حائز هر یک از 10 خصیصهای هستند که برای مسائل بدخیم برشمرده شد. جنس
مسائل بدخیم – از جمله چندسطحی بودن، ارتباطات علل و پیآمدهای این گونه مسائل با
زنجیرهای از عوامل مختلف، و ضرورت درگیر شدن ذینفعان و ذیربطان مسائل در جریان
تعریف مسأله و راهحلها – الزاماتی برای بررسی و رفع مسائل جامعه ایران ایجاد میکند.
الف. رفع هر مسأله بدخیمی، مستلزم رویکرد «همه با هم» است.
همه عناصر مهم یک نظام اجتماعی – سیاسی باید در کنار یکدیگر قرار گیرند تا بتوانند
برای تعریف مسأله، گفتوگو درباره آن و پذیرش پیآمدهای ناشی از اقدام برای تعدیل
و رفع مسأله توافق و اقدام کنند. رسیدن به برجام نمودی از رویکرد «همه با هم» است.
علیرغم همه مخالفتهایی که با برجام شده، اما بارها تصریح شده که برجام تصمیم
نظام بوده و نظرسنجیها و استقبال عمومی از برجام نشان میدهد این تصمیم مردم و
نظام بوده است. بنابراین پرداختن به حل هر مسأله بدخیمی مستلزم اجماع سیاسی است.
ب. آغاز بررسی و رفع هر مسأله بدخیمی مستلزم پذیرش هزینههای
اغلب سنگین مترتب بر آن است. هیچ مسأله بدخیمی را نمیتوان با راهبردهایی از جنس
«شترسواری دولا دولا» یا کاربست روشهایی که ناراحتی هیچ کس را به همراه نداشته
باشد حل کرد. رفع هر مسأله بدخیمی بازندگان و برندگانی دارد، و بازندگان به فراخور
قدرتشان در برابر راهحلها ایستادگی میکنند. شمار زیادی از متخصصان اقتصادی،
محیط زیستی و حکمرانی آب معتقدند بدون قیمتگذاری آب، کنترل دشواریهای موجود در
مدیریت منابع آب ایران امکانناپذیر است. اما قیمتگذاری آب ابداً راهکاری نیست که
بیسر و صدا و بدون تصمیمهای سخت و پرداخت هزینههای آنها به سرانجام برسد. همین
امر درخصوص سامان دادن به سیاست جذب سرمایهگذاری خارجی، قراردادهای نفتی، تنشزدایی
در سیاست خارجی یا پذیرش راهکارهای اغلب ناخرسندکننده برای بازسازی نظام اداری
صادق است.
ج. اقدام به رفع هر مسأله بدخیمی مستلزم برکشیدن مسأله به
صدر مسائل جامعه از مسیر اجتماعی کردن مسأله است. شجاعت ارائه راهحل پیشنهادی
برای رفع مسأله هستهای و تحریمها وقتی ایجاد شد که پیش از آن گفتوگوی اجتماعی
درباره آن درگرفته بود و در مناظرههای انتخاباتی، مسأله هستهای به موضوع تعیینکننده
تبدیل شد. انتخابات سال 1392 همزمان انتخاب رئیسجمهور و رفراندومی درباره شیوه
مواجهه با این مسأله بود. مسأله هستهای در تنازع نیروهای اجتماعی و سیاسی به شیوهای
برساخته شد. زمانی راهبرد مقاومت برساخته شد و زمانی دیگر بر اثر نیروی اجتماعی
ایجادشده در جریان انتخابات در قالب راهکار تعامل سازنده طرح شد. ایده
«سانتریفیوژها باید بچرخند و چرخ اقتصاد ایران نیز باید بچرخد» محصول گفتوگوی
اجتماعی فراگیر درباره یک مسأله است که در بزنگاهی مهم توسط کنشگری باتجربه و
دارای رویکردی خاص طرح میشود. مسأله آب نیز نمود دیگری از برکشیدن یک مسأله تا
صدر مسائل اجتماعی است. مدیریت ناکارآمد منابع آبی پنج دهه و کمآبی ایران به
اندازه تاریخ این سرزمین سابقه دارد. اما این مسأله فقط در زمانهای خاص – چند سال
اخیر – با ترکیبی از کنشگری و بروز برخی واقعیتها به سطح مسائل اجتماعی مهم صعود
کرده است. جامعه فقط برای حل مسائلی نیرو و منابع تخصیص میدهد که طی فرایندهایی
به مسأله عمومی و اجتماعی بدل شوند. من عمیقاً معتقدم هیچ مسأله بدخیمی پشت درهای
بسته بوروکراسی، با جلسات محرمانه و بدون طرح شدن در عرصه عمومی ظرفیت رفع شدن
پیدا نمیکند. مسائل بدخیم با سازوکارهایی اجتماعی و سیاسی خلق و فقط طی فرایندهای
اجتماعی و سیاسی راهکارهایی برای رفع آنها ساخته میشوند.
اگرچه مقدمات بحث من به درازا کشید، اما اکنون در نقطهای
قرار گرفتهام که به آن دو سؤال ابتدای متن بپردازم، اما پیش از آن یک نتیجهگیری
مهم را باید بیان کنم. هر سه بند الف، ب و ج نشان میدهند که: 1. تعریف و رفع هر
مسأله بدخیم، عمیقاً سیاسی است؛ 2. به اجماع ذینفعان برای تعریف و پذیرش پیآمدهای
نوعی از تعریف و نوعی از راهکارها نیازمند است؛ 3. ذینفعان باید سازوکارهایی برای
اعتمادسازی بین یکدیگر داشته باشند و سطح قابل قبولی از اعتماد را خلق کنند؛ و 4.
شماری از کنشگران و ذینفعان باید بپذیرند در کوتاهمدت از برخی منافع خود بگذرند
تا در آینده دستآوردهای مهمتری داشته باشند. گذشتن از منافع نیز عمیقاً نیازمند
اعتماد است، اعتماد به اینکه تحولات در سیستم به گونهای پیش میرود که آنها که
گذشت کردهاند در نهایت ثمره گذشت خود را دریافت میکنند.
اگر این مقدمات پذیرفته شود، سؤال این است که ظرفیت اجماعسازی
و اعتمادآفرینی حسن روحانی بیشتر است یا هر گزینه اصلاحطلب دیگری که اصلاحطلبان
برگزینند؟ اصلاحطلبان بیرون آمده از گرداب وقایع سال 1388 ظرفیت بیشتری برای
اعتمادسازی دارند یا حسن روحانی؟ روی دیگر این سؤال این است که اصلاً مگر گرداب 88
پایان یافته است؟ وقتی دائم از گرفتار شدن مجلس دهم به سرنوشت مجلس ششم سخن گفته
میشود، سؤال این است که آیا گرداب مجلس ششم یا حتی دوم خرداد 1376 پایان یافته و
جامعه سیاسی ایرانی آنها را به رخدادهایی عادی بدل ساخته است؟ به قول سعید
حجاریان، آیا شرایط کشور نرمالیزه شده است؟ آیا اصلاحطلبان نرمالیزه شدهاند یعنی
حساسیتها نسبت به آنها در اندازهای است که خود بتوانند به نیروی اجماعساز،
اعتمادساز، مولد نیروی «همه با هم» و برکشنده مسائل اساسی تا حد مسائل اجتماعی مهم
تبدیل شوند؟ حرف تلخ این است که اصلاحطلبان قبل از آنکه بتوانند بر حول مسألهای
اجماع بسازند، خود به مسأله تبدیل میشوند، تنش بالا میگیرد و اعتماد و اجماع
ضربه میخورد. ممکن است بگویند این عادلانه، منصفانه یا اخلاقی نیست؛ اما مگر همه
یا بخش مهمی از دنیای سیاست عادلانه، منصفانه یا اخلاقی است؟
من با تحلیل سعید حجاریان معتقدم که پیش از نرمالیزاسیون
نمیتوان به سوی دموکراتیزاسیون حرکت کرد. البته معتقدم نرمالیزاسیون پیششرط تحولاتی
است که میتوانند تحت وضعیتهای مشروط، به دموکراتیزاسیون منجر شوند که البته
موضوع بحث در اینجا نیست. لذا سؤال این است که گزینه بهتر از حسن روحانی برای
نرمالیزاسیون لازم جهت رفتن به سمت حل مسائل بدخیم چیست؟
معنای واقعی اصلاحات در نظر من، تعدیل و رفع مسائل بدخیم
ایران است. باقی ماندن مسائل بدخیم به فرسایش تمدنی میانجامند و اصلاحات واقعی
ساختن راهکارهای مؤثر برای تعدیل این مسائل است. مایلم با صراحت بگویم که اصلاحات
برای برخی چیزی جز بازگشتن برخی افراد منتسب به جناح چپ به قدرت نیست. مسأله را از
اینجا به بعد میتوان این گونه شرح کرد. اصلاحطلبان میتوانند تلاش کنند پیش از
نرمالیزاسیون، قدرت را در دست گیرند و به این ترتیب سطح تنش را افزایش دهند و
مقولات اجماع، اعتماد و طرح مسائل بنیادین و بدخیم در عرصه اجتماعی را با تبدیل
شدن خود به مسأله عرصه سیاست، به تعویق بیندازند. این راهبرد پیآمد سنگین دیگری
نیز دارد. اصلاحطلبان خود را در مقابل پایگاه اجتماعیشان متعهد به کارهایی میکنند
که برای دست یافتن به آنها عملاً اختیاری ندارند. اما میتوانند راهکار دوم را
برگزینند.
راهکار دوم آن است که اصلاحطلبان خود را تبدیل به مسأله
نکنند، بلکه نیروی اجتماعی و سیاسیای باشند که به پروژه نرمالیزاسیون کمک میکنند
و اجازه میدهند تا مسائل بدخیم ایران ابتدا به صدر سلسله مراتب مسائل صعود کنند،
و حداکثر اجماعسازی و اعتمادسازی برای رفع آنها شکل بگیرد. اصلاحطلبان به این
ترتیب عرصه را از پیدایش یک مسأله سیاسی (Political problem) پاک میکنند
تا مسائل سیاستی (Policy Problems) فرصت عرض اندام پیدا کنند.
اگر با رویکرد دوم به قضیه بنگریم، آنگاه اصلاحطلبان باید
از خود بپرسند: اگر محمدرضا عارف به جای حسن روحانی برنده انتخابات سال 92 بود،
امروز موفقیتهایی بیشتر از حسن روحانی میداشت؟ و آیا گزینهای غیر از حسن روحانی
میتواند در فردای انتخابات سال 1396 دستآوردهایی بیش از ایشان داشته باشد؟
اصلاحطلبان به گمان من باید زمان قابل توجهی را صبر پیشه
کنند تا نرمالیزاسیون انجام گیرد و حداقلهایی از عقلانیت راهبردی در نظام اداره
کشور به شکل غیرقابل بازگشتی نهادینه شود. اصلاحطلبان میتوانند فشار خود را از
عرصه سیاسی به عرصه سیاستی منتقل کنند که البته بیگمان ورود به عرصه سیاسی از
مسیری دیگر اما با ظرفیت کمتری برای تنشزایی است. اگر اصلاح واقعی، یعنی گام
برداشتن به سوی رفع مسائل بدخیم ایران مد نظر است، ممانعت از تنشزایی و در عین
حال تلاش برای شکل دادن به ائتلافی فراگیر بر محور طرح مسائل بنیادین ایران و دامن
زدن به گفتوگوی اجتماعی فزاینده درباره آنها به قصد ساختن راهکارهای پایدار،
فراتر و ارجحتر از برکشیدن اصلاحطلبان به عرصه قدرت است. حسن روحانی نماد
عقلانیت میانهای است که هدف اولیه آن میتواند نرمالیزاسیون به قصد کاستن از پیشبینیناپذیری
نظام اجتماعی و سیاسی در ایران باشد. مأموریت اصلی، میتواند تداوم بخشیدن و تقویت
هر چه بیشتر این عقلانیت میانه به مدت حداقل دو دهه باشد. مهم این نیست که اصلاحطلبان
رئیسجمهور یا رئیسجمهورساز، رئیس مجلس باشند یا تعیینکننده دستور کار مجلس در
جهت سیاستهایی که تغییرات مثبت معنادار در وضعیت مسائل بدخیم جامعه ایران ایجاد
میکنند. مسأله این است که «عقل قدرت» راهنمای تصمیمگیری اصلاحطلبان خواهد بود
یا «قدرت عقل»، مسأله این است. پرسش درباره حمایت اصلاحطلبان از حسن روحانی و همچنین
ریاست محمدرضا عارف بر مجلس شورای اسلامی نیز با همین رویکرد قابل پاسخ دادن است.